زنگ آخر بود . از کلاس فرار کردم، از امتحان هندسه!
در گوشه ای از حیاط ،خودم را گم و گور کردم. اما دلهره ی امتحان و جواب ندادن
به سوالات هندسه و نمره صفر ..
اکنون چند سال از آن روز می گذرد اما باز هم دلهره ی امتحان هندسه آن روز را با
خود دارم. به پسرم گفتم: «اگه بلد نیستی،اگه خواستی سر جلسه امتحان
حاضر نشی، اشکالی نداره، یه راست بیا خونه، توی حیاط مدرسه نمون،
یه وقت غصه نخوری بابا!»
پسرم با غرور در جوابم گفت: «نه بابا، مطمئن باش، با علی، همکلاسیم،
قرار گذاشتیم که جواب سوالات رو به همدیگه برسونیم.»
حال چند ساعت از رفتن پسرم به مدرسه می گذرد اما دلهره ی جلسه ی امتحان
رهایم نمی کند!
کاش که پدر مادر ها هم همینطور بودند . . .